یکی از روز ها خرگوش لب لب دریا راه میرفت
کرگدن نیز آنجا بود, بخاطر قدم زدن و خوردن علف های سبز و خوشمزه آمده بود
کرگدن متوجه بودن خرگوش نشد و ناخواسته پای خرگوش را زیر پا کرد. خرگوش هم به غالمغال کردن شروع کرد: تو کرگدنک! کور استی, نمی بینی که پایم را زیر کردی؟
کرگدن از خرگوش بخشش خواست: من از شما بخشش می خواهم, من شما را ندیده بودم. لطفا مرا ببخشید! لیکن خرگوش گپهای او را نشنید و سرش چیغ زد: تو قصدا این کار را کردی, یک روزی تاوانش را خواهی پرداخت
خرگوش رفت آتش را پیدا کرد و گفت: برو و کرگدن را که وقتی از آب برای سبزه خوردن بیرون برامد بسوزانش. او پایم را زیر کرده بود. آتش پاسخ داد: درست است دوستم خرگوش عزیز, کاری را که تو خواستی همان را انجام میدهم
پسانتر وقتی که کرگدن از دریا برای سبزه خوردن بیرون برامد, آتش ووووش صدا کرد و شعله ور شد. شعله های آتش مو های کرگدن را سوختاند
آتش داد و فغان کرگدن را کشید و کرگدن هم دوید و خودش را درون آب انداخت. تمام مو های جانش توسط آتش سوخته بودند. کرگدن گریه میکرد, تمام موهایم در آتش سوخت! موهای مقبولم! موهای پرپشتم
خرگوش از سوختن مو های کرگدن زیاد خوشحال بود. و کرگدن تا امروز است که از ترس آتش از پیش آب دور نمیشود